Telegram Group Search
بریدن دست روسیه از ایران
بخش چهارم

پس از رویداد ۵۷ و پایان جنگ میان ایران و عراق، در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی، تلاش برای افزایش صادرات غیرنفتی افزایش یافت. اما بر چند آیتم صادراتی تاکید بیش از اندازه گردید. فرش، پسته و محصولات باغی. تاکید بر صادرات محصولات کشاورزی برای کشوری کم آب با رشد جمعیتی که در ۴۰ سال گذشته دو برابر شده، آشکارا گونه‌ای از بلاهت است. همانطور که بارها گفته‌­ام چپگرایی و در صدر آن مارکسیسم از مفاهیم وسوسه‌انگیز و ارزشمند استفاده می‌کند. مثلا خودکفایی. تصمیم بر خودکفایی در تولید گندم (که بی‌نتیجه ماند) نیز از دیگر ضرباتی است که چپ‌گرایی به ایران زده است. اشتباه سدسازی بی‌رویه به تنهایی، باعث خشک شدن یک کشور نمی‌شود. این سیاست­‌ها و تصمیمات اشتباه در حوزه کشاورزی و عدم آینده‌نگری در زمینه تامین منابع آبی است که بحران آب را به وجود آورده ­است. در زمینه صادرات فرش، به عنوان بخش مهم دیگری از صادرات نفتی نیز با ورود دیگر کشورها و از جمله چین کمونیست به بازار جهانی فرش، سهم ایران کمتر و کمتر شد و به نقل از آمارهای دولتی امروزه نزدیک به صفر رسیده است.

در این فاصله ظاهرا کمونیسم در روسیه فروپاشید. اما تجربۀ «شیرین» روش‌های جنایتکارانه مارکسیستی برای تجاوز به کشورها باعث شد که نظام مافیایی حاکم بر روسیه شیوه‌های گذشته را ادامه دهد.
فشار روز افزون از هر نظر بر قشر متوسط و در نهایت نابودی آن در راستای مبارزه با بورژوازی همواره از اهداف مارکسیسم بوده است که در ایران همواره اجرا شده است. رسانه‌ها و به ویژه تلویزیون که پیش از انقلاب مشخصا در دست چپ‌ها بود، با فضایی کاملا مارکسیستی به کار خود ادامه دادند. حتی برنامه‌های کارتونی برای کودکان نیز از نمایش کارتون‌های غربی و والت دیزنی به سمت نمایش کارتون‌های بلوک شرقی چرخید که محتوایی مبتنی بر مارکسیسم فرهنگی و نمایشی از فقر و زجر پرولتاریا برای کودکان داشتند.

از سویی دیگر انقلاب فرهنگی نیز عامل تعطیلی فضای فکری و فرستادن دانشجویان بیکار به جبهه‌های جنگ شد! پیرامون این جنگ باید به ارتش روسی عراق نگاه کرد که ایران را هدف قرار داد. ارتش مدرن ایران با سلاح‌های غربی (اغلب امریکایی) در طول ۸ سال نابود شد. حجم صادرات نفت ایران از ۶ میلیون بشکه در روز، آنچنان سقوط کرد که هنوز هم پس از ۴۴ سال در حدود ۲ میلیون بشکه در روز باقی مانده است و به دلیل تحریم‌های پیاپی و خروج سرمایه‌گذاران در صنعت نفت ایران، نه تنها پالایشگاه آبادان دیگر بزرگترین پالایشگاه جهان نیست بلکه شرکت ملی نفت ایران تقریبا ویرانه­‌ای بیش نیست. صادرات گاز ایران نیز از سال ۵۸ متوقف ماند و تا امروز هم با روش‌های گوناگون در راه صادرات آن سنگ‌اندازی می‌گردد. صنعت توریسم که در حال رشد بود عملا تعطیل شد تا ایران درآمدی از این راه نیز نداشته باشد. به نظر من بخش از اتفاقی که در سال ۵۷ در ایران افتاد شکست دوباره ما از روسیه بوده است. شکستی که تنها یک اتفاق نبود. بلکه یک فرآیند است. شکستی که در این چهاردهه هر روز و هر ساعت تکرار شده است.

مادرمان ایران امروز کشوری‌ست با اقتصادی ورشکسته و مردمی فقیر. اما روسیه برنده بی‌رقیب سود بردن از همه بلایایی بود که بر سر ایران و ایرانی آمد. به طوری که، وقتی که روسیه در حال بلعیدن اوکراین بود، اروپا از هراس خالی ماندن ذخایر گازیش به خاطر بازار نفت و گاز بدون حضور ایران، به مدارا با روس‌ها پرداخته و به اوکراین حق‌السکوت پرداخت می‌کرد!
@Bonyadvarahram
آنچه که برای من روشن است، این است که اتفاقات ناگواری که در این سال‌ها برای ایران‌مان رخ داده است تنها به دلیل سوءمدیریت یا تصمیمات اشتباه نیست. بلکه در برخی از حوزه‌ها به روشنی و عمدا بدترین و آسیب زننده‌ترین تصمیمات گرفته می‌شود. اینکه بگوییم در این چند دهه این حجم از شکست از هر جنبه‌ای فقط و فقط ناشی از مدیریت نادرست بوده است کتمان حقیقت به نظر می‌رسد. انتخاب بدترین‌ها بدون برنامه و آگاهی امکان‌پذیر نمی‌باشد. هر روز نیز این کوه فساد و ناکارآمدی و تصمیمات اشتباه و ضد ایرانی مرتفع‌تر شده است.

بدین ترتیب بوده است که همسایه ثروتمند جنوبی با ارتشی نیرومند و مردمی دلشاد که برای تعطیلات به هر جای جهان می‌توانستند سفر کنند، تبدیل به سرزمین فقیری شد که ۴۴ سال است در آرزوی تورم یک رقمی باقی مانده است و مردمش حاضرند یا در خیابان جان بدهند، یا در سرمای جنگل‌های مرزی بلاروس و یا در آب‌های مدیترانه و کانال مانش.

به نظر می‌رسد برای درمان بیماری مادرمان ایران، باید عزم‌مان را جزم کرده و برای سومین بار در تاریخ معاصر دوباره بر روسیه پیروز شویم.
@Bonyadvarahram
شروین محبی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیکتاتوری ایدئولوژیک، بدترین گونه حکومتهای تمامیتخواه است.
@Bonyadvarahram
ما و ترومای ۵۷!


برآمدن جمهوری اسلامی از پسِ انقلاب نکبت ۵۷ عوارض مهلکی برای کشور ما به همراه داشت: رودها و دریاچه‌هایمان خشکیدند؛ جنگل‌هایمان به‌سوی نابودی تاختند؛ کشور به ورطۀ جنگی ویرانگر فروغلتید؛ جوانان پرپر شدند؛ پول ملی‌ بی‌ارزش شد؛ به بزرگ‌ترین کشور فرار مغزها بدل گشتیم؛ و به‌لحاظ بین‌المللی بی‌آبرو و منزوی شدیم. ادامه دادن این فهرست کار چندان دشواری نیست، اما هدف این نوشته پرداختن به ضایعه‌ای است که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده: ترومای روانی ۵۷.

انقلاب ۵۷ ورای همۀ آسیب‌هایش، ترومای روانی دهشتناکی را هم بر ما آوار کرد. اکثریت ما بعد آن، تا سال‌ها در مقابلۀ با حاکمیت به جامعه‌ای به‌شدت محتاط بدل شدیم. در وحشتناک‌ترین روزها هم از ایجاد هرگونه تغییر بنیادینی در ساختار حکومت می‌ترسیدیم. این بود که برای بیست سال به «اصلاحات» دل‌خوش کردیم. حالا که به عقب می‌نگریم، می‌بینیم همۀ شواهد نشان می‌دادند که خاتمی هم تحفه‌ای نبود. او یک آخوند بزدل بود؛ ویژگی‌هایی که هرگز با رهبری یک جنبش اصلاحیِ راستین جور درنمی‌آیند. ولی ما نمی‌خواستیم باور کنیم، نمی‌خواستیم بپذیریم که اصلاحات نشدنی است، نمی‌خواستیم بپذیریم که باید انقلاب کرد. آخرین باری که انقلاب کرده بودیم، فاجعه‌ای تمام‌عیار رخ داده بود، پس لابد این بار هم انقلاب وضع را بدتر می‌کرد، پس باید می‌نشستیم و ذره‌ذره اصلاح می‌کردیم، مهم هم نبود که این اصلاحات هزارسال طول بکشند، درهرحال نباید انقلاب می‌شد. این ترسِ از تغییر، از عوارض روان‌شناختی ترومای ۵۷ بود و بهای عظیمی بر ما و ایران‌مان تحمیل کرد.

با شلیک تیر خلاص به پیکر بی‌خاصیت اصلاح‌طلبان در دی‌ماه ۹۶، ترومایمان را یک گام بزرگ به عقب راندیم: «نه این حکومت اصلاح‌شدنی نیست، باید انقلاب کنیم.» بااین‌همه هنوز آثاری از آن تروما بر روان ما باقی است. ما نمی‌توانیم به‌راحتی اعتماد کنیم. حال‌آنکه انسان سالم در بسیاری از مواقع باید اعتماد کند. درواقع در مسیر زندگی اجتماعی چاره‌ای جز اعتماد کردن‌های گاه‌به‌گاه نداریم؛ وقتی به رستورانی می‌رویم، به رستوران‌دار اعتماد می‌کنیم، وقتی طلا می‌خریم، به طلافروش اعتماد می‌کنیم، وقتی با کسی دوست می‌شویم و وقتی دل می‌بازیم هم به افراد دیگری اعتماد کرده‌ایم. طی فعالیت در اینستاگرام یا تلگرام نیز باید به بستر این شبکه‌ها اعتماد کنیم. همین حالا که با فیلترشکن یا پراکسی این یادداشت را می‌خوانید هم به فیلترشکن یا پراکسی‌تان اعتماد کرده‌اید.

ما برای عبور از جمهوری اسلامی، گزینه‌هایی داریم، افرادی که هرکدام خوبی‌ها و بدی‌هایی دارند، هیچ‌کدام بی‌نقص نیستند اما مشکل اینجاست که چون از ترومای خمینی رنج می‌بریم، اعتماد کردن بدان‌ها را دشوار می‌یابیم، ازاین‌روست که برخی‌مان به آقای پهلوی هم نمی‌توانیم اعتماد کنیم. حال‌آنکه از یاد می‌بریم شرایط امروز ایران در دو متغیر مهم با شرایط سال ۵۷ متفاوت است:

متغیر نخست، بدیل بالقوۀ دوران گذار، رضا پهلوی است. رضا پهلوی، خمینی نیست. خمینی در سال ۴۲ آشکارا مخالفتش را با «رأی‌دهی زنان» و «به رسمیت شناختن سوگند افراد غیرمسلمان» ابراز کرده بود، او بارها به‌وضوح در مورد لزوم برقراری احکام اسلامی در جامعه سخن رانده بود. در سال ۵۷ هم صراحتاً گفته بود که هدفش برپایی «جمهوری اسلامی» است و تنها وقتی از او پرسیدند که این حکومت چه ویژگی‌هایی دارد، گفت «نظامی است شبیه به فرانسه» و پس‌ازآن کوشید ایده‌اش را بزک کند. به‌گمانم خمینی آن‌قدرها هم پنهان‌کار نبود، بلکه جامعۀ آن روز ما پرت تشریف داشت. حتی هیچ‌یک از روشنفکران و سیاسیون سکولاری که تمام‌قد از خمینی حمایت کردند نیز «رسالۀ فقهی» او را نخوانده بودند یا اگر هم خوانده بودند جدی‌اش نگرفته بودند. خطر فریاد می‌زد، ما گنگ بودیم.

اما متغیر دوم، متغیر سنگین‌تر، جامعۀ امروزی ماست. جامعۀ امروز ایران هیچ شباهتی به جامعۀ ۵۷ ندارد. مردمانش روی زمین سخت واقعیت راه می‌روند و می‌خواهند زندگی کنند. آنان دیگر به دستور فردی چون خمینی چشم‌بسته روی میدان مین نخواهند رفت؛ همین است که شعار «زندگی»، نگین‌وار در میانۀ حلقۀ طلایی «زن و آزادی» می‌درخشد.

اگر فردی بر «محتوای سکولار دموکراسی، تمامیت ارضی ایران، و حق انتخاب فرم نظام آتی توسط مردم» تأکید می‌کند، هرگز همدست آخوندها نبوده و به‌دنبال آرمان‌گرایی‌های پوچ هم نیست، اعتماد به او معقول خواهد بود. او می‌تواند با انسجام‌بخشی به نیروی انقلابی عظیم جاری در ایران، و ارتباط‌گیری با جهان، به حذف زودتر جمهوری اسلامی کمک کند.

در مسیر زندگی گاهی چاره‌ای جز اعتماد نداریم.  رژیم اما نمی‌خواهد ما اعتماد کنیم، نه به یکدیگر و نه به بدیلی برای گذار از این لجن‎زار.

@Bonyadvarahram
بنیاد وَرَهرام
قذافی ۲.MP3
- چرا قذافی سقوط کرد؟


یکم: قذافی زمانی در لیبی به قدرت رسید که جمعیت این کشور یک و نیم میلیون نفر بود و تولید نفت خامش روزی سه میلیون بشکه. با این جمعیت کم و این پول هنگفت می‌شد لیبی را به بهشت روی زمین تبدیل کرد اما قذافی ترجیح داد که تقریباً همهٔ این درآمد هنگفت را صرف حمایت از گروه‌های تروریستی در چهار گوشهٔ جهان کند.

دوم: اوج قساوت قذافی، قتل عام تقریبا سه هزار زندانی سیاسی در زندان ابوسلیم طرابلس بود؛ اینها زندانیانی بودند که مشغول گذراندن احکام زندانشان بودند. سال ها بعد، دادخواهی خانواده‌های همین قربانیان جرقهٔ انقلاب علیه قذافی را زد و دودمان او را بر باد داد.

سوم: قذافی برای بیش از چهل سال مشغول مهندسی اجتماعی در کشورش بود. مردم لیبی عملاً در حکم خوکچه‌های آزمایشگاهی او بودند. هیچ دیکتاتوری به اندازهٔ قذافی بنیان‌ها و ساختارهای متعارف سیاسی و اجتماعی را زیر و رو نکرد. این تجربیات احمقانه که زیر نام انقلاب انجام می‌شدند جز مصیبت و فاجعه چیز دیگری به دنبال نیاوردند.

چهارم: قذافی به دلیل حمایتش از تروریسم بین‌الملل و عدم تحویل بمب‌گذار هواپیمای پان‌آمریکن که موجب مرگ حدود دویست انسان بیگناه شده بود، مردم لیبی را وادار به تحمل تحریم‌های بین‌المللی کرد. این دوره از تحریم‌ها حدود ده سال طول کشیدند که ماحصل آن پایین آمدن سطح رفاه عمومی، فقیر‌تر شدن مردم و افزایش نارضایتی عمومی از رژیم بود.

پنجم: قذافی گرچه پی برده بود که بدون اصلاحات اقتصادی و سیاسی رژیمش دوام پیدا نمی‌کند و به جناح اصلاح‌طلب رژیمش هم اجازهٔ فعالیت داده بود اما از پشت پرده چوب لای چرخ آن‌ها می‌گذاشت و نهایتاً هم بساط آن‌ها را کاملا برچید و با این کار بر شدت نومیدی و نارضایتی عمومی افزود.

ششم: قذافی عاقبت پس از چهل و دو سال حکمرانی با مردمی روبرو شد که علیه او به پا خاسته بودند. او تصمیم به سرکوب آن‌ ها گرفت. وی چنین ارزیابی کرده بود که آمریکا و انگلستان به دلیل تجربیات ناگوار اخیرشان در افغانستان و عراق حاضر به دخالت نظامی در لیبی نخواهند شد و لذا او می‌تواند با خیال راحت مردم لیبی را سرکوب کند؛ اما این ارزیابی‌اش کاملاً غلط از کار درآمد و شورای امنیت سازمان ملل متحد ضمن اعلام منطقهٔ پرواز ممنوع بر فراز خاک لیبی به دولت‌های غربی اجازهٔ دخالت نظامی در لیبی را داد. مردم لیبی هم تحت حمایت نیروی هوایی نیروهای غربی توانستند نظام قذافی را ساقط کنند.

@Bonyadvarahram
برگرفته از کتاب ظهور و سقوط قذافی
کتاب "موج عظیم " استیون رادلت به راستی شگفت‌زده‌ام کرد.این داستان توسعه چقدر شیرین است و باید هم که شیرین باشد حکایت خروج یک میلیارد انسان کره خاکی از زیر خط فقر و رسیدنشان به آموزش و بهداشت و مسکن و دموکراسی طی بیست سال گذشته.و افسوس می‌خورم برای مملکت خودم که بنا به آمار رسمی‌اش حداقل یک سوم جمعیتش طی همین چند سال گذشته به زیر خط فقر سقوط کرده‌اند.رادلت می‌گوید که دوران دیکتاتورهای مصلح و غیرمصلح گذشته و حالا فقط حرکت به سوی دموکراسی است که می‌تواند توسعه و رفاه به همراه بیاورد.هر چه حرکت به سمت دموکراسی بیشتر باشد رفاه و ثروت جامعه بیشتر خواهد شد و دیکتاتوری چیزی جز فقر و تباهی به همراه نخواهد آورد.رادلت شصت کشور در حال توسعه را برای ما مثال می‌زند که این راه را رفته‌اند و به نتیجه رسیده‌اند:هندوستان ،کره جنوبی، بوتسوانا ، برزیل ، شیلی،فیلیپین،بلغارستان،مولداوی،غنا،لیبریا،سنگال وغیره.

رادلت از عقب‌گردها و استثناها هم سخن می‌گوید اما یادآور می‌شود که در دهه هشتاد میلادی حدود هشتاد کشور دیکتاتوری در حال توسعه داشتیم اما امروز تعداد این کشورها به بیست کشور رسیده و بقیه از بند فقر و استبداد نجات یافته‌اند.

برگردم به این جمله معروف رادلت درباره مائو رهبر سابق چین کمونیست : « مائو با یک حرکت ساده در هزار و نهصد و هفتاد و شش باعث شد هفتصد میلیون چینی از زیر خط فقر بالا بیایند : او مرد." بله جمله تامل برانگیزی است.دیکتاتور قلدر چین تا موقعی که زنده بود اجازه اصلاحات اقتصادی نداد و با سیاست های انقلابی غلطش صدها میلیون چینی را در قعر فقر و فلاکت نگه‌‌داشت.اما به محض مردنش، چین توانست سیاست داخلی خود را تا حدی اصلاح کند،از شدت ناآزادی‌های عمومی(به قول آمارتیا سن،اقتصاددان هندی برنده نوبل)بکاهد و رفرم‌های موفق اقتصادی‌اش را جامه عمل بپوشاند.حتی چین دیکتاتوری هم فقط زمانی توانست توسعه پیدا کند که نظام سیاسی‌اش به سمت آزادسازی،گشودگی، فاصله‌گیری از جزمیات ایدئولوژیک سابق، و از همه مهم‌تر پایان دادن به منازعات جهانی، حرکت کرد.
استیون رادلت به ما بشارت می‌دهد که دموکراسی به رغم همه کمبودها و نقایصش، امروزه تبدیل به هنجار شده و بدون وجود آن هیچ توسعه اقتصادی و اجتماعی‌ای ممکن نیست و هیچ راه میانبری وجود ندارد.خواندن این کتاب را به ویژه به هموطنان خودم که گرفتار حکومتی هستند که توسعه فقر را به عنوان راهکاری برای بقای خویش در دستور کار قرار داده اکیدا توصیه می‌کنم.
@Bonyadvarahram
‏تنها رضاشاه بود که می‌توانست اصول مشروطیّت را محقّق کند. به دو دلیل:

۱. اساس نهادهای مدرنی را که قرار بود تاسیس شود، عملا از طریق نظم سلسله‌ مراتبی مستقر در هنگ قزاق دریافته بود.

۲. بیش از هر کس دیگری از شجره خبیثه ارتجاعی قاجار دور بود. ازین نظر استقرار دولتِ ایران که منفعت ملّت آن می‌بایست قرینِ شاهش باشد، بیش از هرکس دیگری در او می‌توانست متجلّی باشد.

برنار بورژوا در شرح رابطه‌ی میان تحقّق عام حق با تاسیس دولت می‌نویسد:

«تحقّق عام حقوق، یعنی الغاء امتیازات، مستلزم پیروزی قدرت مونارشی - سلطنت به‌معنای کامل کلمه برای هگل، آغاز دولت است - بر پلی‌آرشی اشرافیت فئودال بود. فقط سلطنت می‌توانست نفی این سلبِ حق را که از امتیازات اشراف‌زادگان بود، با زدودن قدرت حاکمیتی اخیرالذّکرشان و سپس با موقوف کردن «حقوقی» که هنوز هم از آن برخوردار بودند، به نتیجه برساند. مردمی که منفعت‌شان با منافع وحدتِ دولت که توسّط پادشاه نمایندگی می‌شد، منطبق بود.»

@Bonyadvarahram
🗽در دموکراتیک بودن انقلاب آمریکا شک دارید؟

آیا تصور میکنید در قانونهای بنیانگذاران آمریکا سخنی از دموکراسی نبوده است؟اشتباه میکنید.
برخی دموکراسی ستیزان که دلبستگی خاصی نیز به امریکا دارند سعی میکنند آمریکا و قانونهایش را غیر دموکرات معرفی کنند.یا عدم وجود ملیگرایی را با بحث فدرالیسم و عدم تمرکز توجیه کنند.درحالی که اتفاقا برعکس در تاریخ آمریکا فدرالیسم راهی بوده که ملی گرایان آمریکا برای وحدت یک مجموعه از مستعمره و مهاجر نشینها پیشنهاد کردند!
▪️ملیگرایی از جوهرهای مهم تشکیل کشور آمریکا بوده است.گرداوری ملتها و مهاجرنشینها تحت پرچم واحد!

پس پدران بنیانگذار آمریکا در بدو تاسیس سه خصلت اساسی را با خود همراه داشته اند:

1️⃣لیبرال بودن
2️⃣دموکرات بودن
3️⃣ملیگرای مدنی مدرن
🇺🇸
لیبرال بودن بدون آرای عمومی و خصلتهای دموکراتیک را همانقدر رد میکردند که دموکراسی توده ایی را.
آنان جمهوری مدل رومی را سرمشق خود قرار دادند و شکل جمهوری لیبرال دموکرات با خصلت ملی گرایی را تایید و اشاعه دادند.این تلفیق لیبرال دموکراسی و جمهوری هم پیشگام تاریخ بود چون جمهوری فرانسه بعد از آمریکا تاسیس شد همچنین اصولا همراه با افت و خیز و آفات فراوان بود و پروژه ای به موفقیت ایالات متحدۀ آمریکا نبود.
همین امروز نیز ملی گرایی بین حزب جمهوریخواه و محافظه کاران طرفدارن بیشماری دارد.

✔️نکته مهم در این نافهمی و سوتفاهم در درک رابطه دموکراسی و بنیانگذاران آمریکا ناشی از این است که آنان ضد دموکراسی هستند به معنی دموکراسیِ «غیر لیبرال» روسویی!ونه ضد «لیبرال دموکراسی»!
لیبرال دموکراسی را خودشان ابداع کردند و بکار گرفتند پس نمی توانستند ضدیتی با آن داشته باشند.
همچنین جو عمومی بین آنان ضد پادشاه انگلیس است که مالیات غیر منصفانه و سنگین به مستعمرات تحمیل میکرد و جانب مجلس را گرفته بود و نامه های درخواست رسیدگی آمریکاییان را رد کرده بود.طرفداران جورج پادشاه انگلیس اقلیتی بیش نبودند.

📄بخشی از مقالات مهم فدرالیست از سرمشق های مهم تاسیس کشور لیبرال دموکرات آمریکا:

نخستین پرسشی که مطرح میشود این است که آیا شکل و جنبه معمول حکومت باید دقیقا جمهوری باشد. مسلم است که هیچ شکل دیگری با نبوغ مردم آمریکا، با اصول بنیادی انقلاب، یا با عزم راسخ و درخور احترامی که نیرو بخش همه دوست داران آزادی اند سازگار نیست؛ همه آزادی خواهان خواستار آن هستند که تمامی آزمون های سیاسی مان بر مبنای توانایی بشریت به حکومت بر خود استوار باشد. بنابراین اگر ببینیم
که طرح کنوانسیون از خصلت جمهوریت دور است، بر عهده طرفداران این طرح است
که از چیزی که دیگر قابل دفاع نیست دست بردارند.

اگر در پی این باشیم تا ضابطه ای برای اصول متفاوتی بیابیم که شکل های متفاوت حکومت بر اساس آن ها برقرار شده اند، میبایست شکل جمهوری، یا دست کم آن
شکلی را که می توان بدین عنوان نامید، حکومتی بشمریم که همه قدرت های اش را مستقیم یا نا مستقیم از پیکر بزرگ مردم می گیرد و اداره اش به دست کسانی است
که مقامات خود را با افتخار برای مدتی محدود، یا تا مدتی که رفتار مناسبی از خود نشان دهند، بر عهده دارند. برای چنین حکومتی، امر اساسی این است که از پیکر بزرگ جامعه برآمده باشد، نه از بخشی ناچیز یا از طبقه ای مرفه از آن؛ و اگرنه مشتیاز نجبای جبار، با نمایندگی کسانی که خود برگماشته اند تا قدرت خویش را بر کل جامعه اعمال کنند، می بایست بر مسند جمهوری خواهان بنشینند و برای نام گذاری حکومت خود مدعی عنوان پرافتخار جمهوری باشند.
📍برای چنین حکومتی کافی ست که اشخاص اداره کننده اش، مستقیم یا غیرمستقیم، توسط مردم گماشته شده باشند؛ و گماشته بودن شان به یکی از دو راهی که گفتیم صورت گیرد؛ در غیر این صورت، هر حکومتی در ایالات متحده، همچنان که هر حکومت مردمی دیگری که توانسته است
یا می تواند به درستی سازمان بیابد و درعمل به اجرا درآید، فاقد خصلت جمهوری خواهد بود.

بنا بر قانون اساسی هر یک از ایالت های اتحاد، این یا آن مقام از مقامات حکومت فقط به صورت نامستقیم توسط مردم به کار گماشته شده اند.
همچنان که بنا بر بیش تر آن ها، خود مقام قضایی اعلا به همین ترتیب تعیین می شود. بنا بر مقررات یکی از این قوانین، همین وجه از به کارگماری به یکی از شاخه های هماهنگ قانون گذاری نیز تسری داده شده است. بنا بر همه قانون های اساسی نیز مدت زمان گماشته بودی در بالاترین مقامها، محدود به دوره مشخصی است، ضمن این که در بسیاری از موارد، هم در بخش های قانون گذاری، هم در بخش های اجرایی، محدود به دوره ای سالانه است.یا بنا بر تدابیر پیش بینی شده در بیش تر قانو نهای اساسی، همچنان که بنا بر محترم ترین و عاقلانه ترین باورهای موجود در باب موضوع، اعضای بخش قضایی می توانند با رفتار نیک خویش مقام های خود را تا هر زمان که بخواهند نگاه دارند.
@Bonyadvarahram
- قومیت‌گرایی، دروازه‌ای به‌سوی جهنم!


بدون دخالت دادن احساسات یا علائق گروهی و جناحی و صرفاً براساس درکم از تاریخ و تجربه‌های سیاسی موجود در سطح جهان در برابر وجدان و مردم کشورم گواهی می‌دهم که پروژهٔ مورد نظر مهتدی و دیگر قوم‌گرایان و فروپاشی‌خواهان، به معنای دقیق کلمه به معنای باز کردن دروازهٔ جهنم به روی ملت ایران است. جهنمی که به صورت مارپیچ به قعر فلاکت و تباهی می‌رود و بیرون آمدن از آن بی‌نهایت دشوار و شاید ناممکن باشد.

در این نوشتار روی سخنم بیشتر با کسانی است که همفکر من نیستند و علاقه‌ای به ایران‌گرایان یا لیبرال‌های به قول خودشان راست‌گرا ندارند. من از آنان دعوت می‌کنم که از نگاه سرسری و رمانتیک به موضوع دست بردارند و عمق موضوع و امتداد منطقی آن را با نگاهی دقیق و حسابگرانه بکاوند.

چرا مهتدی و نظایرش هیچگاه از واژهٔ ملت ایران استفاده نکرده و ایران را یک واحد جغرافیا سیاسی برساخته، موقت و چند ملیتی می‌دانند؟ بن‌مایهٔ واژه ملت در علوم سیاسی و تمایزش با قوم و قومیت در ارتباطش با مفهوم حاکمیت سیاسی انحصاری است. ملت واحدی جمعیتی و جغرافیایی است که بر قلمرو و جمعیت ساکن در آن حق حکمرانی سیاسی انحصاری دارد و این حق از جانب نظام جهانی به رسمیت شناخته شده است. تفاوت مهم ملت با مردم، قوم، یا جمعیت همین است.

بر این اساس در صورت تحول و گشایش سیاسی، هر قوم یا زیر شاخهٔ قومی در ایران از حق بالقوهٔ تعیین قلمرو و حاکمیت سیاسی انحصاری بر قلمرو خود برخوردار خواهد بود به نتایج چنین وضعیتی با دقت فکر کنید:

نخست اینکه در این حالت قومیت به پدیده‌ای سیاسی و مبنای مرزبندی جغرافیایی و حاکمیت سیاسی می‌شود. در نتیجه حقوق و گسترهٔ اختیارات شهروندی به‌شدت محدود و نحیف می‌گردد و به‌تدریج از میان می‌رود، شما که سابقاً به‌عنوان شهروند ایرانی می‌توانستید به همه جای کشور بروید و در هر شهر و استانی که خواستید، تجارت کنید یا ملکی بخرید، دیگر این آزادی را نخواهید داشت. حالا یک هویت سیاسی جدید قومی همچون زنجیری سنگین دست و پای شما را بسته است. حالا شما به یک قلمرو جغرافیایی کوچک محدود شده‌اید و با تعداد زیادی ایالت‌های جدید خودمختار و یا کشورهای جدید سر و کار دارید که هر کدام قلمرو و قوانین خاص خودشان را دارند.

مسئلهٔ بسیار مهم و خطرناک دیگر مسئلهٔ تعیین قلمروهاست‌. واقعیت این است که قلمروهای مشخص، مجزا و به آسانی قابل تفکیکی برای اقوام ایرانی وجود ندارد. قلمروها تقریباً در همه‌جا آمیخته و درهم فرو رفته هستند و اینجا فقط قدرت عریان که از لولهٔ تفنگ گروه‌های مسلح قوم‌گرا بیرون می‌آید در یک نبرد خونین، تعیین خواهد کرد که قلمروی هر گروه قومی چقدر خواهد بود‌. در حقیقت برای ترکی کردن، کردی کردن، عرب کردن یا لری کردن سانت به سانت استان‌های ایران باید خون ریخت. مگر آنکه یک قوم و گروه به‌راحتی تسلیم شده و به حاکمیت قوم دیگر تن دهد که به دلایل بسیاری در اکثر نقاط چنین امری ناممکن است.

حتی در صورت تسلیم کامل قوم مغلوب، مسئلهٔ جابه‌جایی، اخراج و اسکان اجباری رخ خواهد داد تا قوم غالب اکثریت یا یکدستی قومی مورد نظر خود را به دست آورد. در صورتی که غلبهٔ سیاسی/نظامی برای تعیین تکلیف یک منطقه، به آسانی تحقق نپذیرد، همچون بالکان، لبنان، عراق یا سوریه، کار به نسل کشی، پاکسازی قومی و کشتار براساس قومیت خواهد رسید. از آنجا که در تحول شومی که پیشتر در قالب ملزومات حرکت به سمت فدرالیسم قومی صورت گرفته، قومیت شما به‌عنوان رکن اصلی هویت سیاسی و شهروندی در شناسنامه‌تان ثبت شده، می‌شود به سادگی براساس همان شناسنامه شما را بازداشت، اخراج و یا حتی در صورت بالا گرفتن کشمکش‌ها بر سر قلمروها اعدام کرد. همین موضوع خیلی ساده و روشن در یوگوسلاوی در دههٔ نود میلادی رخ داده است.

توس تهماسبی
@Bonyadvarahram
بنیاد وَرَهرام
جنگ سرد، ایران، تله افغانستان بخش دوم (۲) ۲- عربستان: از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۵ فیصل فرزند عبدالعزیز که فردی مدرن و ناسیونالیست بود به پادشاهی رسید. او در برابر مخالفت های علمای مسلمان ایستاد و برای نخستین بار فرستنده های رادیویی و تلویزیونی را وارد عربستان کرد.…
قتل ملک‌فیصل‌ و رفتن شاه.

🔹هنری کیسینجر داشت با شاه ایران و شاه فیصل عربستان، سر نفت رایزنی می کرد؛ هیچ یک کوتاه نیامدند.
شاه فیصل با یک گلوله در سرش کشته شد تا درس عبرتی شود برای همه‌ی اعضای اوپک تا دیگر کسی نفت را مانند اسلحه به کار نگیرد.
شاه فیصل از غرب خواسته بود تا میان پشتیبانی از اسراییل و نفت، یکی را انتخاب کند؛ غرب با کشتن او هر دو را انتخاب کرد.

🔹محمدرضاشاه نه تنها از فیصل حمایت کرد بلکه نفت را گران تر کرد، در آمریکا، کانادا، ژاپن و انگلیس و ... غوغایی شد، در آمریکا و انگلیس، مردم به نشانه ی اعتراض با اسب و گاری رفت و آمد میکردند، مردم انگلیس و کانادا از سرما میلرزیدند و کارخانه‌های ژاپنی خوابیده بود.
شاه کوتاه نمی آمد.
او را سرنگون کردند تا اوپک بی صاحب شود و خودشان قیمت نفت را تعیین کنند.

🔹چرا جمهوری اسلامی این بخش از تاریخ را سانسور میکند؟
چرا اپوزیسیون خارج این بخش از تاریخ را عمدا" زیر فرش پنهان میکنند؟
چرا چپی ها و کمونیست های سابق که رادیو تلویزیون های دولتی آمریکا و انگلیس (رادیو فردا، بی بی سی، صدای آمریکا، اینترنشنال و...) را اشغال کرده‌اند، این بخش را کلا انکار میکنند؟
چرا؟

🔹در کتاب شاهان نفت، اثر اندرو اسکات کوپر، توضیح داده میشه که چطور شاه ایران و ملک فیصل پادشاه عربستان، معادلات نفتی غرب را به هم زدند و چاره ای جز سرنگونی هر دو برای آمریکا نماند.
شاه و ملک فیصل، اوپک را به هم ریختند و فیصل برای دهن کجی به اسرائیل صدور نفت را به غرب دچار مشکل کرد و باعث بحران نفتی سال هفتاد و سه میلادی شد، او خواست آمریکا بین نفت یا حمایت از اسراییل یکی را انتخاب کند.
حتی شاه ایران پا فراتر گذاشت و تهدید کرد که قراردادهای نفتی را به هیچ وجه امضا نمیکند و قصد دارد انرژی کشور را از طریق اتمی تامین کند.

🔹ملک فیصل سال هفتاد و پنج میلادی ترور میشود؟؟ و جایش را به یک مشت سیاست مدار فاسد آل سعود میدهد.
حکومت شاه نیز سرنگون میشود!؟!؟ و خودش نیز به طرز مشکوکی از دنیا میرود؟؟ و جایش را به اخوندهای مذهبی و بی سیاست میدهند؟!؟

🔹‍ او باید میرفت؛
(وقتش رسیده بود)!؟

۱- چهارمین قدرت نظامی مدرن جهان را در اختیار داشت و کبری و بِل و شینوک و اف14 و هاورکرافتهایش کل اعراب خلیج فارس را به دستبوسی واداشته بود..
۲ـ برترین خطوط هواپیمایی مسافری جهان (هما) را بنام ایران ثبت کرده بود..
۳ـ اعتبار پول و پاسپورت دولت شاهنشاهی ایران به معتبرترین های جهان تبدیل شده بود..
۴ـ همکاری و تبادلات علمی دانشگاههای ایران با دانشگاههای برتر جهان، دانشگاههای دولتی ایران را به یکی از معتبرترین مراکز علمی آسیا مبدل کرده بودند..
اعطای بورسیه دولتی به دانشجویان نخبه جهت ادامه تحصیل در دانشگاههای برتر اروپا و خصوصا آمریکا و عدم علاقه ی آنها به اقامت در خارج و ترک وطن، باعث شده بود ترکیبی از هوش بالای ایرانی ها با علم روز جهان پدید آید که به ادامه ی این روند رو به رشد و پیشرفت کشور در آینده کمک شایانی میکرد..
۵ـ ایران پر از کارخانه های صنعتی مدرن شده بود..
اطراف تهران کارخانه های پارس، ارج، آزمایش، ایران ناسیونال، رنو، کفش ملی، صنایع غذایی مختلف همچون پاک و مینو و زمزم و... و شهرهای صنعتی تبریز، شیراز، اصفهان، اراک، اهواز و... ایران را بعد از ژاپن به (قدرت دوم صنعتی آسیا) تبدیل و پیشتاز تولید خودرو، واگن، ماشین آلات راهسازی و کشاورزی و صنایع مادر همچون ذوب آهن و فولاد و مس و آلومینیوم کرده بودند و برخی از آنها حتی به بازار شوروی و آمریکا صادر میشدند..
۶ـ ثروت ایران همراه با "آینده نگری" مسئولانش باعث شده بود تا این کشور سهام بسیاری از کارخانجات مهم و کلیدی را از جمله صنایع فولاد کروپ و مرسدس بنز را خریداری کند و در قلب بورس و اقتصاد جهان (خیابان منهتن) صاحب برج شود!
دیگر حتی برخی از قدرتها و کشورهای اروپایی از ایران وام گرفته بودند و عملا مقروض حکومت شاه شده بودند..
۷ـ این آینده نگری به اینجا ختم نشده بود و در شرایطی که همه جهان وابسته به نفت بود و ایران ژاندارم و فرمانروای خلیج فارس سرشار از نفت بود، شاه ایران به فکر دستیابی و استفاده از انرژی نویی بنام انرژی اتمی بود.

برای آگاهی بیشتر 👈🏻 اینجا را لمس کنید.

@Bonyadvarahram
اصل_انسانیت_در_حقوق_بشر،_جلد_4،_تک_برگ.pdf
39.7 MB
جلد چهار
حقوق بشر در پهنه جهانی نوشته دکتر محمود مسایلی
@Bonyadvarahram
مفهوم_آزادی_و_حق_در_اندیشه_سیاسی_بین_المللی.pdf
6.6 MB
جلد یک
حقوق بشر در پهنه جهانی نوشته دکتر محمود مسایلی
@Bonyadvarahram
حقوق بشر و مفهوم خیر عمومی.pdf
7.8 MB
جلد دو
حقوق بشر در پهنه جهانی نوشته دکتر محمود مسایلی
@Bonyadvarahram
نظریه_های بنیادشکن.pdf
11.3 MB
جلد سه
حقوق بشر در پهنه جهانی نوشته دکتر محمود مسایلی
@Bonyadvarahram
بنیادها_و_موضوعات_حقوق_بشر_بین_المللی.pdf
5.4 MB
جلد پنج
حقوق بشر در پهنه جهانی نوشته دکتر محمود مسایلی
@Bonyadvarahram
Audio
پادکست داستان راستان- انقلاب اسلامی/ فتنه ۵۷- بخش یکم
با سپاس از بانو آناهیتا و جناب یاشار

@Bonyadvarahram
Audio
پادکست داستان راستان- انقلاب اسلامی/ فتنه ۵۷- بخش دوم
با سپاس از بانو آناهیتا و جناب یاشار
بخش یک را 👈🏻 اینجا بشنوید.
@Bonyadvarahram
- نقطه، سر خط!


تمام شد. انتظاری سه‌سال و چهارماهه امروز به پایان رسید و ترامپ آمد. دموکرات‌ها و سایر مخالفان ترامپ در این مدت برای حذف او هر چه در توان داشتند گذاشتند، اما امرور نقطهٔ ابطال بر همهٔ تلاش‌های آن‌ها خورد و برگشتیم سر خط: نبرد ۲۰۲۰ تکرار خواهد شد — بایدن در برابر ترامپ.

کمدی-تراژدیِ خنده-گریه‌دار ما این است که با چاشنی طنز و مبالغه می‌توان گفت انتخابات آمریکا بر زندگی ما ایرانیان بیشتر تأثیر می‌گذارد تا بر زندگی خود آمریکایی‌ها. ما و آمریکا دوست‌ترین دوستان بودیم، از یک لیوان آب می‌خوردیم و بده‌-بستانی رفاقت‌آمیز داشتیم. اما گیوتین پنجاه‌وهفت گردن این رابطه را زد و راسخ‌ترین آتش‌بیاران این خرمن‌سوزی چپ‌ها بودند — و همچنان هستند. اگر جناح اسلامی پنجاه‌وهفت گام‌به‌گام به فکر خصومت با آمریکا افتاد، جناح چپِ آن (از توده‌ای تا چریک و مجاهد) از روز اول با پذیرش ویتنام شدن ایران، شمشیر را برای آمریکا از رو بسته بود.

از این پس، هر چه به انتخابات آمریکا نزدیک شویم تنش و اضطرابی که به اوضاع اقتصادی شکنندهٔ ایران وارد می‌شود، بیشتر خواهد شد. به همین دلیل انتظار می‌رود دلار تا پاییز میل به صعود داشته باشد. از آن پس اوضاع بستگی به این دارد که چه کسی برنده باشد: اگر ترامپ انتخابات را ببرد، گشایش‌های نانوشته‌ای که در سه سال اخیر برای ایران ایجاد شده بود، دوباره بسته خواهد شد و هر چه از سال ۹۶ در اقتصاد ایران رخ داد، به شکل مشدد رخ می‌دهد — با این تفاوت که این‌بار مردم از جهت اقتصادی بسیار شکننده‌تر و کم‌بُنیه‌تر از قبلند.

تشخیص برنده کمی دشوار است، اما بخت ترامپ بیشتر به نظر می‌رسد. آمدن ترامپ اروپایی‌ها را ترسانده است، چون کلیت اتحادیه اروپا سیاست‌هایی سوسیال و پراگرسیو را دنبال می‌کند که بیشتر با چپ‌روی دموکرات‌ها همخوانی دارد. ضمن اینکه ترامپ نمی‌خواهد آمریکا مادرخرج امنیت اروپا باشد. آمدن ترامپ کار چین را هم سخت می‌کند.

برای ما وضعیت اقتصادی روبه‌وخامت خواهد نهاد. مجاری تجاری تنگ و مسدود خواهد شد و طبعاً طبق معمول هزینهٔ آن به پای مردم است. از این دولت و مجلس جدید هم همان تراود که در اوست!
مهدی تدینی

@Bonyadvarahram
- مغالطۀ سلیطه


«سلیطه» به معنای زن هرزه‌دهان، زبان‌دراز، غوغاگر و فتنه‌انگیز است. چه در متون و چه در تصورات و فرهنگ عامه، «سلیطه» معنایی کاملاً منفی و زشت دارد و به عنوان «فحش» به کار می‌رود. زن سلیطه می‌کوشد حرف و موضع ناحق خود را با غوغاگری، ستیزه‌جویی و تندخویی پیش ببرد. «زن سلیطه» حتی به ضرب‌المثل‌های ما راه یافته و می‌گویند: از سه چیز حذر کن: دیوار شکسته، زن سلیطه و سگ گیرنده؛ یا می‌گویند: «زن سلیطه سگ بی‌قلاده است».

اما آنچه ماهیت مفهوم «سلیطه» را می‌سازد، «زورگویی» است. زن سلیطه ماهیتاً زورگوست؛ روش زورگویی‌اش هم این است که ستیز می‌کند، زندگی را برای شوهرش جهنم می‌کند تا به هدفش برسد. به همین دلایل اینکه برخی در پاسخ ناسزای «سلیطه» به #مادر_قمی می‌گویند «ما سلیطه‌ایم» نسبت ناروایی به زنان ایرانی است.

آیا مادر قمی می‌خواسته است با زورگویی موضع ناحقی را به کرسی بنشاند؟ اگر مادر قمی قانون را به نفع خود (و نه به گمانش، علیه خود) می‌دید، نیازی به چنین رفتاری می‌دید؟ آیا اینکه ما نخواهیم کسی از ما فیلم و عکس بگیرد، زورگویی است؟ و اصلاً زنی که فرزند بیماری دارد، در بیمارستان است و بعد تشنج می‌کند، شبیه آدم سلیطه و زورگوست یا آدم مستأصل و مضطرب؟

و اما برویم سراغ هشتک «ما سلیطه‌ایم!»؛ رفتار و خواست زنان ایران کِی، کجا و در چه مواردی مصداق «سلیطگی» بوده است؟ زن ایرانی سر حقوق و پوشش خود بحث دارد و بابت آن بسی رنج دیده، کجای این زورگویی است؟ مسئلۀ زن ایرانی این بوده است که زیر سلطه نباشد، حق برابر داشته باشد. روح برابری با مفهوم سلیطگی که زورگویانه است، در تضاد است.

برخی هم می‌گویند: نه! منظور این است که اگر اسم کار مادر قمی «سلیطه‌بازی» است، پس همۀ ما سلیطه‌ایم! اما این حرف هم احساسی و نسنجیده است. چرا باید با چنین جواب تأمل‌نشده‌ای به یک برچسب نادرست تن داد؟ این جور جواب‌ها شاید در دعواهای خانوادگی و خیابانی کار را راه بیندازد، اما به یک جنبش اجتماعیِ موجه و آبرومند که امید زنان خاورمیانه است، هیچ ربطی ندارد. وقتی یک سفیدپوست نژادپرست به یک سیاهپوست که دنبال رفع تبعیض نژادی بود می‌گفت «تو اوباش و آشوبگری!»، آن سیاهپوست نمی‌گفت: «آره! من اوباشم! من آشوبگرم!» بلکه می‌گفت: «من حق‌طلبم»، «من از حقم دفاع می‌کنم».

حرف حق زنان ایران را باید شنید. نباید زن ایرانی به خاطر سبک زندگی خود مضطرب و تحت ستم باشد. قانون را باید کسانی وضع کنند که قرار است خودشان هم اجرا کنند. و تلاش زن ایرانی برای رسیدن به چنین هدفی هیچ ربط صوری و ماهوی با سلیطگی ندارد.

مهدی تدینی
@BonyadVarahram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هنگامی که صحبت از تغییر فکر و نگاه میشه، عده ای اون رو با تغییر فرهنگی اشتباه میگیرند. و میگویند تغییر افکار باید پس از عبور از استعمار جمهوری اسلامی صورت بگیره.
این یک اشتباه البته بسیار بسیار خطرناک است.
تغییر و اتحاد افکار و نگاه ها، در حوزه های مختلف کشوری، اگر پیش از تغییر سیاسی کشور صورت نگیرد، و جامعه نقشه واضحی برای خود نداشته باشد و به این مسائل فکر نکند، نخست اینکه اقدام ملی انجام نمیدهد و سپس اینکه اگر گروهی تغییر حکومت انجام بدهند تنها انتقال قدرت از گروهی به گروهی دیگر صورت گرفته.
نگاه ملی ما با همیاری ایران گرایان، می‌تواند به سرعت تغییر کند.
و در نگاه جدید و همدل، میتوانیم ببینیم که قرار است چگونه حکومت را در دست خود مردم نگاه داریم، و برای ایجاد توسعه پایدار و کشورداری، چه چیزهایی نیاز داریم تا بر اساس آن، عده ای را وکیل کرده و حقوقشان را بدهیم تا دولتی تشکیل دهند برای انجام اموراتی که خود مردم به آنها می سپارند.
غیر از این، ما مردم باز هم باید دنبال حقوقمان از حکومت و دولتی که دست گروهی خاص بیفتد بگردیم.
@BonyadVarahram
#ایران
2024/06/07 17:21:42
Back to Top
HTML Embed Code: